با کمری خمیده و ناتوان آمد, رنج و غم سالها نتوانسته از پا درش آورد و امروز به خاطر اوی افسرده - که سالها با دلمردگی نتوانست تقدیر را بپذیرد- با وجود درد تازه همچنان امیدوارانه به جنگ سرنوشت طاقت فرسای خویش رفته. بی حوصله و کم حرف و بی توجه است اما هنوز گوشهای تیزی برای شنیدن صدای موتور او دارد و چشمانی که تا عمق جان آدم را میسوزاند و من نمیدانم این کدخدای پر احساس و پر توقع از تیزی نگاهش میترسد که نگاهی نمیاندازد یا که فراموش کرده آه عمیقش تیزتر از هر دشنه ای می تواند زندگیش را نشانه رود... کاش برود قبل آنکه آنقدر دیر شود که نه چشمی باشد و نه آهی و فقط بماند وجدان بیدار شده ای...
سلام خیلی وبلاگ خوبی داری جالب بود
به من هم سر بزنی خوش حال می شم
اسمش
جوک خانه
raouf7.blogsky.com